• خطبه ها
  • سخنى با عبدالله بن عباس
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

سخنى با عبدالله بن عباس

« 819»

(235) (ومن كلام له (عليه ‏السلام) ) قاله لعبد الله ابن عباس‏و قد جاءه برسالة من عثمان و هو محصور يسأله فيها الخروج إلى ماله بينبع ليقل هتف الناس باسمه للخلافة بعد أن كان سأله مثل ذلك من قبل فقال (عليه ‏السلام) يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أُقْبِلُ وَ أُدْبِرُ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدَمَ ثُمَّ هُوَ الْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً.


از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه بعبد اللَّه ابن عبّاس فرموده زمانيكه از طرف عثمان كه (از جهت ستمگرى و از بين بردن بيت المال مسلمين و كارهاى ناشايسته‏ اى كه كرده) در محاصره بود (مى‏ خواستند از خلافت عزلش نمايند و او از ترس كشته شدن جرأت بيرون آمدن نداشت) نامه ‏اى‏  

 ص820

براى آن بزرگوار آورد، در آن نامه از آن حضرت درخواست مى‏ نمود كه بملك خود در ينبع (اسم موضعى است در اطراف مدينه از سمت دريا) تشريف ببرد تا غوغاء و هياهوى مردم براى نامزد نمودن او بخلافت كم شود (چون محاصره كنندگان عثمان به صداى بلند خلافت را بنام امير المؤمنين مى‏ خواندند و عثمان گمان داشت محاصره او بتحريك حضرت است از اينرو بيرون رفتن او را از مدينه درخواست نمود تا شايد مردم هم از اطراف خانه او پراكنده شده به همراهى آن حضرت بروند و او بتواند از خانه بيرون آمده چاره نمايد، و اين را خواست) بعد از آنكه مانند آن درخواست را پيشتر هم نموده بود (پيش از آن خواست كه حضرت به ينبع تشريف ببرد، و چون رفت پس از آن درخواست نمود كه از آنجا به مدينه برگشته او را يارى فرمايد، اكنون دوباره درخواست مى‏ نمود كه به ينبع تشريف ببرد) پس امام عليه السّلام فرمود: 1 اى پسر عبّاس عثمان نمى‏ خواهد مرا مگر اينكه مانند شتر آب كش قرار دهد با دلو بزرگ، بيايم و بروم: (پيش از اين) بسوى من فرستاد كه (از مدينه) بيرون شوم، پس از آن فرستاد (براى يارى او از ينبع به مدينه) بيايم، و اكنون (ترا) مى‏ فرستد كه بيرون روم، 2 بخدا سوگند (او را يارى كرده) از او دفاع نمودم بطوريكه (از زيادة كوشش كردن در همراهيش) ترسيدم گناهكار باشم (چون بر اثر كارهاى ناشايسته ‏اى كه كرده و بجا مى‏ آورد مستحق دفاع نمى‏ باشد).  

 ص821